کوه پرسيد ز رود
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست؟ گفت در رفتن من
کوه پرسيد و من؟ گفت در ماندن تو
ببلبلي گفت ومن؟
خنده اي کرد وگفت در غزل خواني تو
آه از آن آبادي
که در آن کوه رود
رود مرداب شود
ودر آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد
ونخواند ديگر
من و تو
بلبل و کوه و روديم
راز ماندن جز
در خواندن من
ماندن تو
رفتن ياران سفر کرده ي مان نيست
بدان
نظرات شما عزیزان:
تمام هستی جای خالی اش را به رخت می کشد!
زمین و زمان از نبودنش حرف می زند!
و چه طعنه ها که از گذشتنی ها نمی خوری!!!
آنگاه حتی دیدن یک جفت گنجشک کوچک روی شاخه هم
دلت را داغ می کند....
سلام.. و خسته نباشی.
وب عالیی داری امیدوارم هرجه بهتر و عالیتر بشهپاسخ:نظر لطفت هست مجتبی عزیز انشاء الله با شما بهتروبهترمیشه راستی متن بالا رو با اجازت توی وب گذاشتم